کارمن سیلوا
های نو او، که به تازگی خریده بود از پنجره قطار بیرون افتاد. مسافران
تأسف خوردند، ولی بلافاصله وی لنگه دیگر را هم به بیرون انداخت!
های نو او، که به تازگی خریده بود از پنجره قطار بیرون افتاد. مسافران
تأسف خوردند، ولی بلافاصله وی لنگه دیگر را هم به بیرون انداخت!
نه نمی دانی ، هیچ کس نمی داند ...
پشت این چهره ی آرام در دلم چه می گذرد ...
نمی دانی ...
کسی نمی داند ...
این آرامش ظاهر و این دل ناآرام ...
چقدر خسته ام میکند !
بابی پسر خیلی شیطون و بازیگوشی بود! اون همیشه همه رو اذیت می کرد...
مامانش بهش گفت: آیا حقته که یه دوچرخه برات بگیریم واسه تولدت؟!
بابی گفت آره...
مامانش بهش گفت: برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده!
من حدود ۹ ماه هست که نیستم. واقعا دست اون
کسایی که نظر گذاشتن درد نکنه وبلاگ دیگه متلاشی
شده. منم که دیگه امیدی ندارم بیام. چی کار کنم آخه؟
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم
نمیدونم
چی
آپ
کنم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کادو یادتون نره
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
فرمان دادم تا بدنم را بدون تابوت و موميايي به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ايران را تشکيل دهد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
باران باش و ببار و نپرس کاسه هاي خالي از آن کيست
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
من به خاطر ندارم در هيچ جهادي براي عزت و کسب افتخار ايران زمين مغلوب شده باشم